سپنتاسپنتا، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 24 روز سن داره

سپنتای ما، معجزه ی کوچک ما

21 روز با سپنتا

امروز بیست و یکمین روز تولد سپنتاست عکسایی که فقط از سپنتا گرفتیم 114 تاست که میشه حدود 5.5 عکس در روز!!!!!!   نمیدونم باور می کنید یا نه ولی این 20 روز مث برق و باد واسم گذشت اصلا نفهمیدم چطور رفت! از امروز هم اومدم سر کار!!!! انقدر سخته ندیدنش!  دیگه کاملا من و مامانشو میشناسه و هروقت میگیرمش بغل خوابش میبره ( البته در صورتی که جاش خیس نباشه و گشنه ش نباشه ). ولی شبا حسابی اذیت می کنه ( چند شبه که میرین خونه مامان بزرگش من راحت میخوابم) مامانی میگه شبا دندونای نیشش در میاد و ترسناک میشه !!!!!    
8 اسفند 1389

پدرانه 4

سلام پسرم.   بعد از یه مدت که خوابیدی و اجازه دادی ما هم بخوابیم اومدم. این چند شب واسه من و مامانی وحشنتاک گذشت. مخصوصا مامانی که طفلی هر ۲ ساعت بیدار میشه و بهت شیر میده . ولی بااینکه خیلی خسته مون میکنی با اون خنده های یه وریت همه ی خستگی رو از تنمون بیرون میکنی . جونم برات بگه که من ۲ روزه سرما خوردم سینوسامم چرکی شدن و سردرد اساسی گرفتم . مامانی هم که هر وقت می بینمش دلم واسش میسوزه خیلی خسته است ولی چه میشه کرد باید تحمل کنه تا تقریبا یه ماه دیگه که خوابت منظم بشه. بابا بزرگتم خوب شده خدا رو شکر اوردیمش خونه شون. بعد از اینا هم دوست دارم هوارتا....   بای ...
7 اسفند 1389

عکسهای سپنتا

سپنتا در بیمارستان سپنتای شکمو سپنتای خوابالو آرامش خواب سپنتای متفکر سپنتا و دایی کامران دایی کامران وقتی بچه بود هیکلو داری؟ خواااااااب مموش بازم خواب اثر کف پای سپنتا و باز هم خواب بعد از خواب یه خورده هم بیداری نیم وجبی جدیدترین عکس سپنتا شناسنامه ی سپنتا   ...
29 بهمن 1389

یه پست قدیمی و ناقص

بالاخره بلاگ اسپات فیلتر شد و مجبور شدم به اینجا بیام.   سپنتا این 3- 4 روز خیلی پسر گلی بوده. همه چیزش سر جاش بود. هم میذاره ما بخوابیم هم خودش میخوابه موقعی هم که بیداره و سیره مث موش اطرافو نگاه میکنه. پریروز شناسنامه سپنتا رو گرفتم و دارای هویت شد و دیروزم بردمش واسه تست شنوایی و یه تست ب هاسم غربالگری!!!!! دیشبم تا ساعت 3 بیدار بود ولی دیگه بعدش مث آقا خوابید.     ( این مطلب ۲۲/۱۱/۸۹ نوشته شده بود ولی تاامروز فرصت نکرده بودم کاملش کنم )   پی نوشت: یکی به من یه سایت آپلود معرفی کنه.....
28 بهمن 1389

شاید

شاید بیام اینجا   http://sepantayema.blogspot.com/ بعدا نوشت: اومدیم بالاخره یه خبرم دارم که تا امشب مینویسمش ...
28 بهمن 1389

بانک خون بند ناف

امروز رفتم همدان واسه ی ثبت نام بانک خون بند ناف فعلا 5-6 تا ازمایش نوشتن که مامانی انجام بده بعدش آموزش میدن. به نظرم خیلی خوبه کاش کسایی که میخوان ثبت نام کنن کسایی هم که نمیخوان اهداش کنن به موسسه رویان....
28 بهمن 1389

بانک خون بند ناف

دیشب نتایج آزمای های مربوط به بانک خون بند ناف رو گرفتیم اولش که دیدم خشکم زد هپاتیت رو زده بود reactive کلی اعصابم خورد شده بود بعد که به داداشم زنگ زدم و واسش خوندم معلوم شد که واسه واکسن هپاتیته که مامانی زده . امروزم فرصت نکردم زنگ بزم به مسئولش شنبه میزنگم که ببینم چه موقع واسه ی قرارداد باید برم. روز چهارشنبه که رفتیم جاتون خالی ( نه خالی نبود آخه خیلی سرد بود ) با باجناق گرامی ساعت 8 راه افتادیم حالا حساب کنید هوا اونقدر سرد بود که در ماشین رو به زور باز کردم ( یخ زده بود )  یه کم که رفتیم  باجناق جان گفت گاز نداریم اولش تعجب کردیم آخه داشت گاز میخورد ماشین ولی پدال گیر کرده بود زدیم کنار حالا کاپوت ماشین باز نمیشد 2 دیق...
28 بهمن 1389

دلتنگی

دلم واسه ی وبلاگ قبلی تنگ شده  میخوام برگردم همونجا.....   احتمالا الان همتون میخواین کلمو بکنید میدونم ولی به خدا نمیتونم ازش دل بکنم بازم باید فکر کنم     بعدا نوشت: با عرض معذرت از دوستانی که لینک رو عوض کرده بودن باید اعلام کنم از اونجایی که من دچار یک نوع مازوخیسم و سادیسم حاد هستم باز هم به اون یکی وبلاگ کوچ کردم.   و این وبلاگ هنوز افتتاح نشده بسته شد نوشته هامو توی این وبلاگ بخونید ...
28 بهمن 1389

متشکرم

برای همه وقت هایی که به حر ف هایم گوش کردی. برای همه وقت هایی که به من شهامت و جرأت دادی. برای همه وقت هایی که با من در مسائل زندگی شریک شدی. برای همه وقت هایی که با من به گردش آمدی. برای همه وقت هایی که خواستی در کنارم باشی. برای همه وقت هایی که به من اعتماد کردی. برای همه وقت هایی که مرا تحسین کردی. برای همه وقت هایی که باعث راحتی و آسایش من هستی. برای همه وقت هایی که گفتی «دوستت دارم» برای همه وقت هایی که در فکر من بودی. برای همه وقت هایی که برایم شادی آوردی. برای همه وقت هایی که به تو احتیاج داشتم و تو با من بودی. برای همه وقت هایی که دلتنگم بودی. برای همه وقت هایی که به من دلداری دادی.  برای همه وقت های...
28 بهمن 1389

یه روز خوب

برای دیدن بقیه پست ها به اینجا مراجعه کنید   اگه گفتین این آقا پسر کیه و کجاست؟؟؟؟ نفهمیدید؟؟؟ امیر محمده خواب آلوده خب ولی میدونین کجاست؟؟؟؟      توی زمین بازی سپنتا !!! چند شب پیش که اومدن خونه ی بابام اینا ما هم رفتیم پیششون راست میگن حلال زاده به داییش میبره آخه هر کاریش میکردیم مگه بیدار میشد. همه مونو از رو برد    تا بالاخره مامانش تونست بیدارش کنه. بعد من رفتم از بالا زمین بازی سپنتا رو اوردم خیلی باحال بود عکسلعملش.... دیروز باتری ماشینو بیرون اوردم و به شارژر باتری وصل کردم لامصب وقتی گذاشتمش با تک استارت روشن شد  . ب...
28 بهمن 1389