سپنتاسپنتا، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 24 روز سن داره

سپنتای ما، معجزه ی کوچک ما

بد قول

ببخشید اینترنتم تا امروز قطع بود!!!! نتونستم آپ کنم.   امشب حتما آپ می کنم.
20 فروردين 1390

واکسن

امروز ( همین یک ساعت پیش ) واکسن دو ماهگی سپنتا رو زدیم.   خیلی گریه کرد.   همش میگفت : اونقَ اونقَ   کلی دلمون کباب شد   عکساشم شب میذارم الان سر کارم
18 فروردين 1390

شیراز

بعد از سال تحویل که رفتیم خونه ی بابا ی مامانی گفتن که میخوایم بریم شیراز ما هم روز اول عید بیشتر عید دیدنیامونو رفتیم تا صبح دوم فروردین راه افتادیم. از مسیر اراک و خمین و گلپایگان به اصفهان رسیدیم. نهار رو کنار زاینده رود خوردیم و بعد از ظهر فقط رسیدیم چهلستون رو بریم. فرداش عالی قاپو و مسجد جامع و میدون نقش جهان رو رفتیم و چون میخواستیم خیلی زود راه بیفتیم توی بازار نرفتیم. ظهر بسمت شیراز حرکت کردیم حدود ساعت ۱ نصفه شب بود که به شیراز رسیدیم و زیر چادر خوابیدیم که جاتون خالی خیلی حال داد. صب رو هم به گشتن توی حافظیه و سعدیه گذروندیم، ناهار هم کنار دروازه قرآن خوردیم و به سمت تخت جمشید راه افتادیم. من اولین بار بود تخت جمشید رو م...
12 فروردين 1390

سفر

روز دوم عید تصمیم گرفتیم بریم شیراز دیشب اومدیم سر فرصت سفر نامه رو مینویسم
6 فروردين 1390

زمین بازی

امشب سپنتا رو گذاشتیم توی زمین بازیش!!! اینجوزی نیگاشون می کرد بعدش کلی دست و پا تکون داد واسشون!!! بعدم یه خورده صدا از خودش در اورد که یعنی خیلی داره ذوق می کنه ولی بعدش انگار واسش تکراری شد غر زد که مجبور شدم برش دارم   اینم عکساش: سپنتا از نمای دور سپنتا از نمای نزدیک سپنتا وقتی جو گیر شده بود و حسابی دست و پا می زد واسه عروسکا سپنتا از نمای نزدیک تر سپنتا با کلی هیجان با این خنده کلی خوشحالمون کرد ولی بعدش دیگه نخندید تا مبادا بهمون رو داده باشه   پی نوشت: کلا سپنتا اخموئه نمیدونم چکارش کنم کلا پیشونیش خط افتاده!!! ...
27 اسفند 1389

لولو برد

امروز ساعت ۱۰.۵ صبح به وقت محلی لولو یه چیزی رو برد و سپنتا کلی واسش گریه کرد ولی خب باید میبرد!!!!!   نفهمیدید؟؟؟؟  بابا جان سپنتا رو خنته کردیم!!!! انقد گریه کرد!!!!!!!!!!!! ولی بعدش مث آقا گرفت خوابید ( بوسیله ی قطره ی استامینوفن ) الانم خوابه.   اینم یه عکس خوشمل از مرد کوچک ما ...
26 اسفند 1389

بعد از یه غیبت طولانی

سلام این چند روز سپنتا واسه ما خواب و خوراک نذاشته!!!! شبا که با مامانی شیفتی کار می کنیم. اونوقت روزا مث آقا میخوابه!!!! جدیدا مامانی رو کاملا میشناسه و وقتی صداش میاد صورتشو بر میگردونه طرفش!!!   و اما عکساش که قولشو داده بودم: سپنتا ی تمیز که تازه ار حموم اومده و خوابه خوابه تریپو حال می کنی؟!!! آرامش تو بغل بابایی آرامش بعد از یه شکم درد اساسی امروز صبح وقتی بابا تازه از خواب بیدار شده بود ( البته سپنتا از ۵ صبح بیدار بود ولی چون پسر خوبیه بابا رو بیدار نکرده بود ) داره فکر میکنه چطوری مامان و بابا رو اذیت کنه!!!! هنوز به هیچ نتیجه ای نرسیده اون افکار شی...
23 اسفند 1389

خدا رو شکر

سلام   بازم بابت تاخیر ببخشید   درگیر بیماری بابا بودیم همش تهران بودم. خدا رو شکر حالش خوب شده فقط یه عمل کوچولو مونده که بعد عید انجام میشه!!   ممنون بابت دعا هاتون!
20 اسفند 1389

یه پسمل آروم

۲ روز تهران بودم واسه بیماری پدرم امروزم دوباره میخوام برم!!!! دلم واسه مامانی و سپنتا خیلی تنگ میشه! دیشب سپنتا خیلی پسمل خوبی بود اصلا هم گریه نکرد فقط تا ۲ نذاشت من بخوابم بعدشم نذاشت مامان بزرگش بخوابه! سپنتا دیگه کاملا مامانشو میشناسه وقتی مامانی میاد ساکت میشه یا سرشو میچرخونه طرفش. هر روز که میگذره خوشگل تر میشه و دل من بیشتر واسش ضعف میره!!! البته یه خورده ی زیادی بغلی شده تا میذاریمش زمین چشماشو مث موش باز می کنه ولی وقتی بغل باشه اصلا صداش در نمیاد. فعلا خیلی درگیرم اینه که فرصت نمیکنم عکساشو آلپود کنم ایشالا سر فرصت یه عالمه عکس میذارم واسش.
13 اسفند 1389