سپنتاسپنتا، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه سن داره

سپنتای ما، معجزه ی کوچک ما

یه روز خوب

1389/11/28 13:13
نویسنده : بابا هومن
488 بازدید
اشتراک گذاری

برای دیدن بقیه پست ها به اینجا مراجعه کنید

 

اگه گفتین این آقا پسر کیه و کجاست؟؟؟؟









نفهمیدید؟؟؟







امیر محمده خواب آلوده خب ولی میدونین کجاست؟؟؟؟     







توی زمین بازی سپنتا !!!







چند شب پیش که اومدن خونه ی بابام اینا ما هم رفتیم پیششون راست میگن حلال زاده به داییش میبره آخه هر کاریش میکردیم مگه بیدار میشد. همه مونو از رو برد   تا بالاخره مامانش تونست بیدارش کنه. بعد من رفتم از بالا زمین بازی سپنتا رو اوردم خیلی باحال بود عکسلعملش....







دیروز باتری ماشینو بیرون اوردم و به شارژر باتری وصل کردم لامصب وقتی گذاشتمش با تک استارت روشن شد  . بعدش با باجناغ عزیز رفتیم یه برچسب واسه ی ماشین گرفتیم پشتش نوشتیم Prido آخه خداییش توی ان چند ماهی که خریدیمش اصلا و ابدا آخ نگفته اونم توی اون پیچ و خم جاده ی اسالم به خلخال و جاده زنجان با کولر وقعا مث پرادو از جاده بالا میکشید .....

  

شام هم خاله اینا مهمون ما بودن و بعدش رفتیم خونه ی مادرزن جان  من و مباجناغ هرکاری کردیم مامانی و خاله نیومدن بریم بام ملایر ولی اونا رو که رسوندیم خونه ی مامانشون ما دو تایی رفتیم جاتون خالی خیلی حال میداد برف وحشتناکی می اومد ولی زیبا بود واقعا ولی حیف دوربین رو نبرده بودم...






  شب هم اومدم کمک مامانی ضرفا رو شستم و خونه رو جارو برقی کشیدم ولی وسطای جارو کشیدن حس کردم جارو برقیه انگار داره زور میزنه بازش کردم دیدم توی کیسه اش پر شنه ( مربوط میشه با گلهای مامانی وقعی که گلدوناشونو عوض میکنه ) خلاصه کیسه رو یه کم خالی کردم موقتا و دو تا فیلتراشم یه تکونی دادن تا جیکر جارو برقیه حال بیاد.

جارو که کشیده شد کیسه ی جاروبرقی و دو تا فیلترا رو شستم اساسی بعد یه دوش گرفتم چون مامانی میگفت از بس گردو خاک بلند شده بوده که مو ها سفید شده ....







شب که اومدم بخوابم واقعا نا نداشتم ... سرم هنوز نرسیده به بالش خوابم برد......
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)