تولد
بعد از اون ماجرای خونه ی خاله بازم سپنتا تعطیل شد و از اونجایی که برادرم که پزشکه گفت داروی ملین ممکنه روده هارو تنبل کنه ندادیم بهش. و باز هم با مشورت برادرم ترنجبین دادیم که خوشبختانه کارگر افتاد.
سپنتا خیلی به من وابسته شده حتی بعضی وقنا که بد خلقی می کنه و نمیخوابه تا میاد بغل من خوابش می بره. وقتی هم که از سر کار میام خنده تحویلم میده و تا اونجایی که بتونه با چشم دنبالم می کنه.
چند روز پیش هم رفتیم جشن تولد امیر علی ( پسر عمه ی سپنتا ) خیلی خوش گذشت. عکساشم بعدا میذارم
عکسای سپنتا توی ادامه ی مطلب
برای دیدن عکسای توی سایز بزرگ روشون کلیک کنید
یکی از خنده های خوشگل سپنتا
متعجب از برق فلاش ( البته کلی خودمو سرزنش کردم که یادم رفته بود فلاش رو خواموش کنم )
یکی از محدود خواب های عمیق سپنتا ( کلا خوابش سبکه )
هنگام تعویض پوشک ( هیکل ورزشکاری رو داری ؟)
بعد ار یه حموم توپ
سپنتا و پسر عمه ش امیر محمد
بازم سپنتا و امیرمحمد
سپنتا هندونه می شود
بعد از یه حموم دیگه ( کلا لباس نپوشیده بود البته بعدش تخت ما یه کم زرد شد )
بعد از همون حموم کذایی
قبل از تعویض لباس بغل بابایی
سپنتا توی تختش