سپنتاسپنتا، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 22 روز سن داره

سپنتای ما، معجزه ی کوچک ما

بعد از یه غیبت نسبتا طولانی

1390/6/8 0:43
نویسنده : بابا هومن
2,930 بازدید
اشتراک گذاری

بعلت یه سری مشکلات از جمله تنبلی خودم یه مدت وبلاگ آپ نمیشد.

 

از پست قبلی حدودا یک ماه و 5 روز گذشته. توی این 36 روز اتفاقات زیادی افتاد.

سپنتا با کمک میتونه بشینه.

سوپ ماهیچه میخوره.

وقتی چیزی رو بهش نمیدیم گریه می کنه و میخوادش.

وقتی زیاد ذوق می کنه جیغ می زنه.

شست پاشو می مکه.

وقتی من یا مامانی میریم بالای سرش حسابی ذوق می کنه.

به راحتی غلت میزنه.

وقتی میخواد چیزی رو محکم بگیره علاو بر دستاش با پاهاشم میگیرتش.

کلی کنجکاوه و دوس داره به همه چیز دست بزنه و اگه بتونه بخورتش.

صدای جارو برقی رو خیلی دوس داره.

انگار همیشه توی صحرای کربلاست وقتی لیوان آب رو میبینه حمله می بره طرفش.

دیگه توی ماشین نیمخوابه و سعی میکنه بیشتر اطرافشو نگاه کنه.

عاشق نون سنگکه طوری که موقع ناهار مامانی یه تیکه نون سنگک بهش میده و تا آخر ناهار سپنتا اونو میمکه.

خودشو که توی آینه می بینه حسابی ذوق می کنه و دست و پا میزنه و جیغ می کشه.

دَ دَ دَ دَ میگه

بَ بَ بَ بَ هم میگه

روز اول شش ماهگی سپنتا واکسن زد و حسابی اذیت شد. تب کرد و کلی غر غر میکرد و نمیذاشت ما بخوابیم.

بعدشم تا یه مدت دلپیچه داشت طوری که بردیمش دکتر سهیلی فر اونم یه مقدار دارو داد بهش. بعدش کم اشتها شد و باز با مشورت دکتر شربت زینک سولفات بهش دادیم که حسابی پر اشتها شد.

 

 

عکسها هم طبق معمول توی ادامه ی مطلب

بعلت یه سری مشکلات از جمله تنبلی خودم یه مدت وبلاگ آپ نمیشد.

 

از پست قبلی حدودا یک ماه و 5 روز گذشته. توی این 36 روز اتفاقات زیادی افتاد.

سپنتا با کمک میتونه بشینه.

سوپ ماهیچه میخوره.

وقتی چیزی رو بهش نمیدیم گریه می کنه و میخوادش.

وقتی زیاد ذوق می کنه جیغ می زنه.

شست پاشو می مکه.

وقتی من یا مامانی میریم بالای سرش حسابی ذوق می کنه.

به راحتی غلت میزنه.

وقتی میخواد چیزی رو محکم بگیره علاو بر دستاش با پاهاشم میگیرتش.

کلی کنجکاوه و دوس داره به همه چیز دست بزنه و اگه بتونه بخورتش.

صدای جارو برقی رو خیلی دوس داره.

انگار همیشه توی صحرای کربلاست وقتی لیوان آب رو میبینه حمله می بره طرفش.

دیگه توی ماشین نیمخوابه و سعی میکنه بیشتر اطرافشو نگاه کنه.

عاشق نون سنگکه طوری که موقع ناهار مامانی یه تیکه نون سنگک بهش میده و تا آخر ناهار سپنتا اونو میمکه.

خودشو که توی آینه می بینه حسابی ذوق می کنه و دست و پا میزنه و جیغ می کشه.

دَ دَ دَ دَ میگه

بَ بَ بَ بَ هم میگه

روز اول شش ماهگی سپنتا واکسن زد و حسابی اذیت شد. تب کرد و کلی غر غر میکرد و نمیذاشت ما بخوابیم.

بعدشم تا یه مدت دلپیچه داشت طوری که بردیمش دکتر سهیلی فر اونم یه مقدار دارو داد بهش. بعدش کم اشتها شد و باز با مشورت دکتر شربت زینک سولفات بهش دادیم که حسابی پر اشتها شد.

 

 

داره با چشماش میگه منو بلند کنید

در حال صحبت کردن به همون دو تا حرفی که بلده

ممممممممم چه هندونه ی خوش مزه ای

اینجا کلی شیطون شده

هنوم هیچ چیزو اندازه خوردن دستش دوس نداره

و همچنان لب پایینشو میمکه

بعد از یه حموم توپ با بابایی

افطاری توی باغ فرحزاد

شیطونی رو میشه تو چشماش دید

حمله اورده واسه دوبین

هنگام قهقهه زدن

هنگارم خوردن اولین سوپ

بازی با بابایی

جذبه رو داری؟؟؟؟

میخواد همه ی شیشه ی اب رو بکنه تو دهنش

بازی کردن روی تخت و خسته شدن

اولین باری سپنتا نشست و بعدش زود خسته شد و خودشو پرت کرد زمین

داره عشق میکنه

اینجا هم از اونجا هاست که خیلی مودب شده

ممممم چه شست خوشمزه ای

با پیرهن مردونه خوابش برده

ژستو حال می کنی؟؟؟؟ سپنتا یه پا آتلیه سر خوده!!!!!

این امشبه که یه خورده باد می اومد توی پتو پیچیدیمش

این خاله سوسکه است

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

لواشک(✿◠‿◠)
8 شهریور 90 1:29
ای جووووووووووووونم عزیزززززززم پیرهن مردونش منو کشششششششتتتتتتت بابا قربونش برم ماشالا هرماه خوشگل تر از ماه گذشته هم میشه یه اسپند براش دود کنین بابایی حتما بعد 2 3 سال میگم بهتون
دایی
8 شهریور 90 9:46
آخ جان دلم برات یه ذره شده دارم از دوریت می میرم دایی جان. مرخصی هم ندارم فدای اون نشستنت بشم من. اولین عید فطر زندگی قشنگت مبارک.خانم دایی نسیم هم دلش خیلی برات تنگ شده. راستی عکست هم پشت زمینه لپ تابمونه.


ممنون دایی کام کام
امیلی
8 شهریور 90 13:06
سلام
کوجآ بودی خاله.......
دلم برات تنگ شده بود.چقده ناز نازی شدی.بزرگ شدی
دوستت دارم سپنتا جونی.بووووس برات


مرسی خاله
فهیمه مامان پرهام
8 شهریور 90 14:52
وااییییییییی چه خاله سوسکه با مزه ای
ترمه و مامانش
9 شهریور 90 17:08
azizam vaghean shirin hasti
مهسا
10 شهریور 90 10:37
سلام، ماشالله چه عکس هات خوشگل شده. دست مامان درد نکنه.


ما هم اینجا بوقیم
الهام مامان رامیلا
25 شهریور 90 23:15
....♥#########♥ .....♥#############♥ ...♥###############♥ ..♥#################♥..................♥###♥ ..♥##################♥..........♥#########♥ ....♥#################♥......♥#############♥ .......♥################♥..♥###############♥ .........♥################♥################♥ ...........♥###############################♥ ..............♥############################♥ ................♥#########################♥ ..................♥######################♥ ....................♥###################♥ ......................♥#################♥ ........................♥##############♥ ...........................♥###########♥ .............................♥#########♥ ...............................♥#######♥ .................................♥#####♥ ...................................♥###♥ .....................................♥#♥ .......................................♥ .......................................♥ .....................................♥ ...................................♥ .................................♥ ..............................♥ ............................♥ .........................♥ ......................♥ ..................♥ .............♥ .........♥ ......♥ ....♥ ......♥......................♥...♥ ..........♥.............♥............♥ ..............♥.....♥...................♥ ...................♥.....................♥ ................♥......♥..............♥ ..............♥.............♥....♥ .............♥ ...........♥ ..........♥ .........♥ .........♥ ..........♥ ..............♥ ...................♥ ..........................♥ ...............................♥ .................................♥ .................................♥ ..............................♥ .........................♥ ..................♥ .............♥ .....♥ ...♥ برای سپنتا جان