سپنتاسپنتا، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 21 روز سن داره

سپنتای ما، معجزه ی کوچک ما

شاید

شاید بیام اینجا   http://sepantayema.blogspot.com/ بعدا نوشت: اومدیم بالاخره یه خبرم دارم که تا امشب مینویسمش ...
28 بهمن 1389

بانک خون بند ناف

امروز رفتم همدان واسه ی ثبت نام بانک خون بند ناف فعلا 5-6 تا ازمایش نوشتن که مامانی انجام بده بعدش آموزش میدن. به نظرم خیلی خوبه کاش کسایی که میخوان ثبت نام کنن کسایی هم که نمیخوان اهداش کنن به موسسه رویان....
28 بهمن 1389

بانک خون بند ناف

دیشب نتایج آزمای های مربوط به بانک خون بند ناف رو گرفتیم اولش که دیدم خشکم زد هپاتیت رو زده بود reactive کلی اعصابم خورد شده بود بعد که به داداشم زنگ زدم و واسش خوندم معلوم شد که واسه واکسن هپاتیته که مامانی زده . امروزم فرصت نکردم زنگ بزم به مسئولش شنبه میزنگم که ببینم چه موقع واسه ی قرارداد باید برم. روز چهارشنبه که رفتیم جاتون خالی ( نه خالی نبود آخه خیلی سرد بود ) با باجناق گرامی ساعت 8 راه افتادیم حالا حساب کنید هوا اونقدر سرد بود که در ماشین رو به زور باز کردم ( یخ زده بود )  یه کم که رفتیم  باجناق جان گفت گاز نداریم اولش تعجب کردیم آخه داشت گاز میخورد ماشین ولی پدال گیر کرده بود زدیم کنار حالا کاپوت ماشین باز نمیشد 2 دیق...
28 بهمن 1389

دلتنگی

دلم واسه ی وبلاگ قبلی تنگ شده  میخوام برگردم همونجا.....   احتمالا الان همتون میخواین کلمو بکنید میدونم ولی به خدا نمیتونم ازش دل بکنم بازم باید فکر کنم     بعدا نوشت: با عرض معذرت از دوستانی که لینک رو عوض کرده بودن باید اعلام کنم از اونجایی که من دچار یک نوع مازوخیسم و سادیسم حاد هستم باز هم به اون یکی وبلاگ کوچ کردم.   و این وبلاگ هنوز افتتاح نشده بسته شد نوشته هامو توی این وبلاگ بخونید ...
28 بهمن 1389

متشکرم

برای همه وقت هایی که به حر ف هایم گوش کردی. برای همه وقت هایی که به من شهامت و جرأت دادی. برای همه وقت هایی که با من در مسائل زندگی شریک شدی. برای همه وقت هایی که با من به گردش آمدی. برای همه وقت هایی که خواستی در کنارم باشی. برای همه وقت هایی که به من اعتماد کردی. برای همه وقت هایی که مرا تحسین کردی. برای همه وقت هایی که باعث راحتی و آسایش من هستی. برای همه وقت هایی که گفتی «دوستت دارم» برای همه وقت هایی که در فکر من بودی. برای همه وقت هایی که برایم شادی آوردی. برای همه وقت هایی که به تو احتیاج داشتم و تو با من بودی. برای همه وقت هایی که دلتنگم بودی. برای همه وقت هایی که به من دلداری دادی.  برای همه وقت های...
28 بهمن 1389

یه روز خوب

برای دیدن بقیه پست ها به اینجا مراجعه کنید   اگه گفتین این آقا پسر کیه و کجاست؟؟؟؟ نفهمیدید؟؟؟ امیر محمده خواب آلوده خب ولی میدونین کجاست؟؟؟؟      توی زمین بازی سپنتا !!! چند شب پیش که اومدن خونه ی بابام اینا ما هم رفتیم پیششون راست میگن حلال زاده به داییش میبره آخه هر کاریش میکردیم مگه بیدار میشد. همه مونو از رو برد    تا بالاخره مامانش تونست بیدارش کنه. بعد من رفتم از بالا زمین بازی سپنتا رو اوردم خیلی باحال بود عکسلعملش.... دیروز باتری ماشینو بیرون اوردم و به شارژر باتری وصل کردم لامصب وقتی گذاشتمش با تک استارت روشن شد  . ب...
28 بهمن 1389

بازی

برای دیدن بقیه پست ها به اینجا مراجعه کنید   اگه وی ویوی منو دیده باشید حتما فهمیدید که بجای اینکه واسه ی خانوم دکتر جمشیدی ربع سکه بخرم نیم سکه خریدم    و مامانی کلی بهم خندید    البته اولش یه خورده عصبانی شد     ( به خدا فقط یه خورده    ) امروز صب رفتم دوباره عوضش کردم با ربع سکه. هوا واقعا سرده تا برگشتم حسابی یخیدم   دیشب کلی با سپنتا بازی کردم. من یه ضربه میزدم ( خیلی آروم بود ) اونم یه لگد حواله میکرد بیچاره مامانی هم از من میخورد هم از سپنتا   امروزم ساعت 2 با باجناق گرامی و خاله میریم همدان    واسه ی قرارداد بانک خون بند ناف ( ...
28 بهمن 1389

ساک سپنتا

پریروز رفتیم تهرن من و بابام و داداشم رفتیم که بابم بره دکترش و خوشبختانه دکتر گفت موردی نیست !!!! دلم واسه مامانی خیلی تنگ شده بود . یه سر رفتم خیابون بهار واسه سپنتا 2 تا لباس و یه جوراب و یه پیش بند خریدم . ساک سپنتا هم تکمیل شد واسه ی بیمارستان. اینم عکسای وسایل ساک... لباس سپنتا لباسای زیر سپنتا پتوی سپنتا ساک سپنتا پمپرزای روز اول سپنتا اینم یه سری وسایل دیگه که عکساشونو نذاشته بودم... نمیدونم اسمش چیه!!!! ساعتی که بانک خون بند ناف رویان هدیه داد پیش بندی که از تهران خریدم زمین بازی سپنتا اینم عکس سپنتا خان که الان این اندازه است.&...
28 بهمن 1389

این چند روز

برای دیدن بقیه پست ها به اینجا مراجعه کنید   چند روز مرخصی  گرفته بودم که بمونم پیش مامانی   !!! 2 روز رفتیم خونه خاله اینا جاتون خالی خوش گذشت   . مامانی یواش یواش دیگه راه رفتن واسش داره سخت میشه  دیروز رفتیم پیش خانوم دکتر. گفتش سپنتا وقتی به دنیا بیاد حدود 3 کیلو وزنشه   . سپنتا هم کمتر لگد میزنه و بیشتر تکون میخوره ( نه اینکه خیلی هیکلیه، جاش نمیشه )  دیشب خونه ی مامان جان سپنتا بودیم با دایی و خاله های مامانی پسر دخترخاله ی مامانی 2 سالشه انقدر با نمک بود خیلی دوس داشتم بیاد بغلم ولی بی معرفت همش میرفت بغل باباش   ... ما خودمون کم دلمون آب شده واسه سپنتا خا...
28 بهمن 1389